ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

فرشته آسمونی

وقتی امیر رضا می خواد غذا بخوره

امیر رضای مامان وقتی ما داشتیم غذا میخوردیم دلش می خواست به همه چیز دست بزنه آقاجونش هم این قابلمه خالی شده برنج رو داد دست که ایشون هم...............خوش به حالش شد.                                                              اخش بالاخره گیرش اوردم جانم ............ چه بخور بخوری بکنم دیگه سیر شدم.........میتونین جمع کنین........   ...
31 ارديبهشت 1392

سوغاتی امیر رضا

پدر جون امیر رضا اخر هفته قبل برای ماموریت به مشهد رفت. زیارت قبول پدر جون خیلی وقت برای خرید نداشت برای همین فقط تونست برای گل پسری یه دست لباس بگیره . وقتی عزیز دل مامان لباسو پوشید. پدر جون دستت درد نکنه. ...
30 ارديبهشت 1392

ماهگرد امیر رضا

عزیز دل مامان امروز هشت ماهگیش تموم شد و رفت توی نه ماهگی                              گل پسری رو امروز برای قد و وزن بردیم درمانگاه خوب بود وزنش8.750 شده بود  و قدش هم 70 این عکس ها رو از تو حیاط وقتی برگشتیم خونه گرفتیم.         ...
28 ارديبهشت 1392

مهمونی رفتن امیر رضا

امشب جلسه خونوادگی خونه پسر عمه بابا جون امیر رضا بود. پسر مامان طبق معمول اول مهمونی کلی سر حاله         اما یواش یواش که به اخر های مهمونی میرسیم.....          بسه دیگه خسته شدم بریم خونه.   اینجا هم وقتی که اومدیم خونه انگار نه انگار که ایشون بود بی طاقت برای رفتن به خونه بود تازه بازی کردنش شروع میشه...              بعد کلی بازی با بابا جونش، خسته میشه  و عزیز دل مامان میخوابه   ...
28 ارديبهشت 1392

اولین سفر امیر رضا به ییلاق

پدرجون امیر رضا یه خونه باغ تو منطقه سرخ آباد نزدیک ورسک داره که گل پسری مامان دیروز برای اولین بار به اونجا رفت. مادرجون پسری می خواست خونه رو گرد گیری کنه تا برای تابستون آماده بشه، مامانی امیر رضا هم رفته بود که بهش کمک کنه چند تا عکس هم از پسری گرفت..........   اینجا تو حیاط رو پارچه نشسته....... از هوا لذت میبره...... اینجا هم رو میز نشسته و از لحاف های پهن کرده دورش معلومه که داریم گرد گیری میکنیم. گل پسری منتظر آماده شدن آتیش برای کبابه.......   دیگه طاقت ندارم بدین دیگه اینجا هم هوا سرد شد عزیز دل مامان اومده پیش شومینه...   چه آتیش قشنگی شده.......... جای شما خالی.............
27 ارديبهشت 1392

رانندگی امیر رضا

عزیز دل مامان دیروز تو باغ کلی رانندگی کرد و خسته شد.   مامانی باید به جلو دقت کنی نه به مامانی.......     مامان گفتم جلو نه هوا.........چی دیدی اون بالا     داری راهنما میزنی...... گفتم جلو.... حالا شد گلم                                   ...
24 ارديبهشت 1392

جای بازی امیر رضا

حدس بزیند گل پسری مامان داره کجا بازی می کنه؟.....                           ببینم کی درست حدس میزنه؟ داری نزدیک میشی...   اره مامانی تو باغ جایی نداشت منو بذاره .... چون یه عالمه حشره و مورچه رو زمین بود که میرفتن تو لباسم و منو اذیت میکردن..... حالا درست گفیتن؟          اره صندوق عقب ماشین.......   ...
24 ارديبهشت 1392

اردو رفتن امیر رضا

گل پسری امروز به همراه مامانی و همکاراش یه اردوی یه روزه داشت به خونه باغ.         این هم عکس های پسری با دوستش اقا پارسا که البته اینقدر ورجه وورجه می کردن که به زور یه عکس نیمه خوب ازشون گرفتم.     اینجا هم عزیز دلم همراه دوستش خوابید البته دوستش یه دو ساعتی خوابید پسر مامان از صبح تا غروب فقط نیم ساعت خوابید.     خواستم کلاه بزارم سرش که دیدم نه خیلی زرنگتر ازاین حرف هاست.           ...
20 ارديبهشت 1392

آرایشگاه رفتن امیر رضا جون

پسر مامان برای دومین بار یکشنبه صبح همراه دایی جونش رفت آرایشگاه که اولین بارش قبل از عید بود. اولین بار که آرایشگاه رفته بود خیلی پسر خوبی بود بغل بابایی نشست آقای آرایشگر موهاش رو اصلاح کرد اما این دفعه کمی بازیگوشی می کرد، همش می خواست قیچی رو از دست آقای آرایشگر بگیره به خاطر همین موهاش خیلی جالب در نیومد. اینجا هم یه جای قشنگ بود که قصد کردیم ازش عکس بگیریم که پسری خوابش میومد به خاطر همین توعکس ها اعصاب نداره.         ...
17 ارديبهشت 1392